عکاسی چه زیباست



بر روی خاک راه می روی, مراقبی تا پا جای پای سرباز جلویی بگذاری تا با مین های دست ساز به هوا نروی. از دیوارهای بلند مزارع انگور می پری, آن هم با سنگینی جلیقه ی ضدگلوله, با سنگینی تمرکز برای پرهیز از خطر, اگر چه همه اش خطر است
از نهرها که رد می شوی تا زانو در گل فرو رفته ای. حواست به علامت فرمانده ی دسته باشد تا توقف کنی, به زانو بنشینی و سنگر بگیری ویا بدوی. در تمام این لحظات عکس هم می گیری, اصلا برای همین این جا هستی, تا خاک سراپایت را بگیرد و در سرمای زمستان خیس عرق شوی
 افغانستان سرزمین خاک و آتش است. سال هاست که همین خاک است و سال هاست که سربازان خارجی در این خاک می غلطند بعد هم ترکش می کنند تا داستان از نو آغاز شود
نگاه سربازی که از پشت دیوار کوتاه مزرعه ی پیرمرد روستایی, مراقب مزارع روبه روست. خاک بر صورتش نشسته. باید منتظر بمانی شاید تیراندازی شود. به راهت ادامه می دهی تا سنگر بعدی, دیوار بعدی یا نهر بعدی. به کمپ رسیده ای اما دسته دوباره باید برای گشت بعدی بیرون برود. سرباز سیگاری روشن می کند و خسته و خاک آلود دراز می کشد تا دوباره همین داستان تکرار شود
زره پوش از کمپ بیرون می رود. دختربچه ی افغانی به سمت جاده می دود تا زره پوش را که به رنگ خاک است ببیند, با سربازی در بالای آن با هیبتی عجیب – اما جذاب برای دختربچه – و صورتی که آن را با دستمال پوشانده از دست این خاک,   با دو دستش محکم تیربار را گرفته. از شیشه ی دو جداره ی ضد گلوله ی کثیف و خاک گرفته ی زره پوش می بینی و او تنها می دود تا برای سربازی که آن بالا صورتش را پوشانده و عینک بزرگی بر چشم دارد و کلاه خودی هم بر سر, دست تکان دهد و دوباره به خانه اش که پر است از خاک بازگردد
پسربچه ی افغان با لبخندی بر لب پیراهنش را بالا می زند تا جای بخیه های روی شکمش را نشان دهد. او زنده است, نمی دانم چه قدر این را می فهمد. دو ماه قبل این را فهمید, زمانی که شکمش با انفجار مین دست ساز باز شد و سرخی همه جا را گرفت. اما الان لبخند می زند
این جا همه چیز خاکستری است و بعد آبی که تنها رنگی است که وقتی سرت را بالا می گیری می بینی اش. عکس ها هم به رنگ خاک است و آسمان


**********************************



صورت های رنگی تماشاگران, پرچم های یک دست, لباس های خوشگل, زنان زیبا. استادیوم فوتبال پر است از ولوله ی شادی. بوی چمن خیس, موزیک. همه آماده می شوند تا بازی را ببینند. دختر جوان با رژ لب قرمز و صورت زیبایش از عکاسان دلربایی می کند تا عکسش را بگیرند, سرش را چرخی می دهد تا موهایش پخش شوند, بوسه هم می فرستد. همه چیز رنگ است
وارد که می شوی بوی سبز چمن از خود بی خودت می کند, ریه هایت نفس می کشند. همه چیز زیباست. صندلی های رنگی آماده پذیرایی از تماشاگران خوشحال هستند. با صدای سوت هیجان شروع می شود. صدای ضربه به توپ, ولوله ی مردم
نیمه ای تمام شده. روی چمن ها دراز می کشی و چشمانت را می بندی. سبزی چمن را با چشمان بسته بو می کنی وقتی چشمانت را دوباره باز می کنی همه جا آبی است. حالا دیگر بوی رنگ ها هم در هم آمیخته. خاکستری خاک یادت هست؟
هیاهو ادامه دارد و رنگ نیز
بازیکن گل می زند و استادیوم منفجر می شود. او به سمت تو می دود و بر روی زانوهایش روی چمن تازه سر می خورد. دست هایش را گره کرده, با فریادی از ته دل همه را به وجد می آورد. دوستانش همه بر رویش شیرجه می زنند و جشن واره ی شادی را کامل می کنند
 دختربچه همین طور اشک می ریزد. تیمش باخته و حذف شده است. همین سه ساعت قبل تر صورتش را به رنگ پرچم کشورش رنگ کرد, به چیزی جز پیروزی تیمش فکر نمی کرد. اما حالا قطرات اشک در سبز و سرخ صورتش رقصان سر می خورند بر لبان کوچکش. و تو شوری شکست را حس می کنی, عکس می گیری و می چشی
در سویی دیگر مردان شاد و خندان دست بر شانه هم انداخته سرود پیروزی می خوانند. هنوز ایستاده اند تا تو را برای عکسی دیگر اغوا کنند و زنی که  تن نیمه برهنه اش را با پرچم تیمش پوشانده و می خندد. از پیروزی می خندد


این جاهمه چیز سبز است و بعد آبی و بعد همه ی رنگ ها


*****************************************



تو همه ی این رنگ های زیبا را می بینی اما خاکستری ها را هم می بینی. عکاسی چه زیباست





Written by : site manager || Date : 31 Mar 2012 || [ نوشته ها ]


Comments‍

مهری

«شوری شکست را حس می کنی, عکس می گیری و می چشی»

Please write your comments

    Comments
Name
Email
Website
Security Code
 


___ ___ ___