جایزه ی مستقل عکاسی مستند شید




لینک نوشته در روزنامه بهار 


جایزه ی مستقل عکس شید سومین سال خود را با اعلام عکاس برتر مستند سال 2012 نیز پشت سر گذاشت. ابوالفضل نسایی با مجموعه ی دردناک اما عالی خود "بابا اسید ریخت" توانست تندیس زیبای شید را از آن خود کند. او  داستان تلخ یک اسیدپاشی را با روایت و بیانی زیبا به ما نشان داد. داستان زنی – سمیه مهری -  که به همراه دخترش در روستایی در نزدیکی شهر بم قربانی این خشونت وحشیانه شده اند, داستان یک زندگی سوخته. اسید پاسخ شوهرش به تقاضای طلاق او بود و دخترش رعنا نیز در این  خشونت قربانی شد. نسایی با داستان خود رنج کشیدن انسان ها را در قلب ما نشاند, دیدن رنج انسان ها دردناک است اما عکاس مستند, خود رنجی چند برابر را تجربه می کند تا بتواند آن را به مخاطب خود منتقل کند. او با عکس هایش ما را در دردی جانکاه شریک کرد. نسایی توانست در رقابتی نزدیک با 5 کاندیدای دیگر جایزه, فرانک رضایی, محمدرضا سلطانی, جلال شمس آذران, سید مدیار شجاعی فر و آذین حقیقی برنده امسال این جایزه ی معتبر شود.
عکاسی مستند ایران در چند سال اخیر جهش بسیار خوب و عمیقی داشته و عکاسان ایرانی, زبان داستان سرایی با عکس را تجربه می کنند و هر سال زوایای مختلفی از زندگی آدم ها را بهتر از قبل می بینند و به تصویر می کشند.
جایزه ی عکس مستند شید که با کوشش وبسایت تخصصی عکس آنلاین و مدیر آن روشن نوروزی با استقلال کامل برگزار می شود یکی از پایه های اصلی این پیشرفت است. اتفاقی که در شید می افتد بسیار ساده است. هر سال دبیر و داورانی از ایران و خارج از ایران مجموعه های عکاسان مستند را به داوری می نشینند که در این مسند تجربه و آگاهی خوبی دارند, داورانی که بدون هیچ چشم داشتی شید را یاری می کنند تا عکاسان ایرانی داستان زندگی مردم کشورشان را بهتر و بهتر ببینند و نشان دهند. هر سال تیم اجرایی جوان و حرفه ای شید این اتفاق ساده را با پذیرایی ساده تر خود از عکاسان مستند به انجام می رساند و مدرسان و عکاسان حرفه ای در کارگاه های آموزشی آن چه را خود می دانند به جوان تر ها نیز می گویند.
 این اتفاق ساده بر خلاف بیشتر مسابقات و جوایز عکاسی دولتی است که تنها با هدف جمع آوری عکس عکاسان برای آرشیوآن سازمان و یا صرف بودجه ی پایان سال انجام می شود و هدفی جز یک مسابقه و آمدن در لا به لای خبرهای فرهنگی خبرگزاری ها و روزنامه هاست ندارد. و در این میان تعداد مشخصی داور که ما سال هاست آن را تیم ملی داوری می نامیم قضاوت می کنند, قضاوتی که با دخالت و مصلحت انجام می شود و سفره ای نیز پهن است برای تقسیم بودجه هایی که باید به نحوی در زمینه ی مثلا فرهنگی صرف شوند       
اما شید داستان دیگری دارد که با بی پولی بر استقلال و حرفه ای بودنش می نازد و پیش می رود.  جایزه ی شید که هر سال تنها به یک عکاس داده می شود هدفی ورای مسایل مالی دارد و آن رشد و در مرحله ی بعد آموزش عکاسی مستند به عکاسانی است که می خواهند داستان زندگی من و تو را با عکس بنگارند. همان طور که امسال داستان یک زندگی اسیدی سوخته را, داستان زندگی زنان بیمار مواد مخدر را, داستان بازمانده گان یک زلزله در آذربایجان را به ما نشان دادند. عکاسی مستند ایران داستان های ناگفته ی زیادی از زندگی مردمان این مرز و بوم را می تواند به تصویر بکشد


عکس بالا از مجموعه ی "بابا اسید ریخت" ابوالفضل نسایی






More | نوشته ها | Comments‍ (0) | Written by : site manager | Date : 21 Jan 2013

صبحانه با طعم خون


سر ساعت به دفتر می رسم. وقتی شیفت صبح کار می کنم باید ساعت ۹ صبح سرویس عکس دفتر خاورمیانه را باز کنم و اوپنر سرویس را برای دفاتر منطقه های دیگر و مدیریت عکس در پاریس بفرستم و بعد سریع برنامه ی روزانه ی عکس کشورهای منطقه را برای همه ی سرویس های خبرگزاری بفرستم. امروز هم مثل هر روز سوریه در بالای لیست قرار دارد و چون هیچ وقت نمی دانیم که از سوریه عکس یا تصویر گرفته شده از ویدیو خواهیم داشت یا نه جلوی سوریه می نویسم  ''در صورت امکان''. امروز غیر ازسوریه واکنش ها و رویدادهای بعد از انتخابات مصر هم در لیست است
صفحه ی دریافت عکس ها را بازمی کنم که معمولا اول صبح خالی از عکس است اما حدود ۲۵ عکس از لیبی، جشنواره ی فیلم مصر و تظاهرات مختلف در شهرهای سوریه که توسط مخالفان برای خبرگزاری ها ارسال می شود  شروع شلوغی است
 چایی می ریزم تا با شکلات، صبحانه ام را جور کند و بعد جلوی کامپیوتر می نشینم ایمیل ها را چک می کنم و ایمیلی در مورد سوریه خبر از کشته شدن حدود صد نفر در بمباران دیشب روستای هوله دراستان حمس رامی دهد. اخبار غیر رسمی معمولا درست است. بلافاصله صفحه خبرهای خودمان را بازمی کنم و خبر فوری که چند دقیقه پیش فرستاده شده را می بینم. خبر بدی است. بیش از ۲۵ کودک در بین کشته شده ها هستند
لینک ویدیو هایی را که از سوریه برایمان ایمیل شده را باز می کنم. به خودم می گویم امروز هم صبحانه با طعم خون دارم. از این صبحانه ها درچند ماه گذشته زیاد خورده ام و همه مربوط به انفجار ها یا بمباران ها در سوریه بوده است. یکی از همکارانم از سرویس انگلیسی بلند می گوید ''وحشتناکه'' و من می دانم منظورش چیست
در حالی که چایی را مزمزه می کنم به مغز از هم پاشیده یک بچه نگاه می کنم، به ویدیویی نگاه می کنم که اجساد خونین را دریک وانت می گذارند. مردی که در اتاقی پر از اجساد بچه ها ان ها را یکی یکی رو به دوربین بلند می کند و نشان می دهد. چاییم را نمی توانم بخورم حالم بد می شود. اما باید چند فریم از این ویدیو را بگیرم و روی خط بفرستم. مجبورم بارها این ویدیوها راببینم تا تصویر مناسب را بگیرم. امروز هم صبحانه ام طعم خون می دهد
 ادیتورهای عکس بیشتر از عکاس ها صحنه های خشن و دردناک می بینند، تقریبا هر روز و این تکرار دیدن و ویرایش تصاویر خون و جسد و شکنجه کار سختی است. روح انسان را زخم می کند اما از طرفی باید حواست باشد تا حس انسانی و درکت ازظلم و جنایت ازبین نرود. تمام این ها برای اطلاع رسانی به دنیا است، اگرچه سیاست مدارها و سران کشورهای قدرت مند تنها کاری که می کنند محکوم کردن است و بعد دوباره می نشینند پای مذاکرات سیاسی تا ببینند که ایا ادامه این کشتار به نفع ان هاست و یا نه و منافع ان ها چه خواهد بود و گاهی ماه ها طول می کشد تا وارد عمل شوند و جلو کشتار را بگیرند، همان طور که درجنگ بوسنی نشستند و تنها نظاره گر کشتار مردم بی گناه بودند و همان طور که چشم هایشان را بر ان چه در بحرین می گذرد بسته اند و حالا حکایت سوریه است
اما خبرگزاری ها هم چنان جنایات بشری را به مردم دنیا نشان می دهند، حتی اگر مردمی که در کشور خود راحت زندگی می کنند دوست نداشته باشند تا فرزند خردسالشان چنین تصاویر دلخراشی را در روزنامه ها و رسانه ها ببیند
 دیدن تل کودکان غرقه به خون سخت است اما باید دید و هم چنان باید نشان داد
More | نوشته ها | Comments‍ (1) | Written by : site manager | Date : 26 May 2012

عکاسی چه زیباست



بر روی خاک راه می روی, مراقبی تا پا جای پای سرباز جلویی بگذاری تا با مین های دست ساز به هوا نروی. از دیوارهای بلند مزارع انگور می پری, آن هم با سنگینی جلیقه ی ضدگلوله, با سنگینی تمرکز برای پرهیز از خطر, اگر چه همه اش خطر است
از نهرها که رد می شوی تا زانو در گل فرو رفته ای. حواست به علامت فرمانده ی دسته باشد تا توقف کنی, به زانو بنشینی و سنگر بگیری ویا بدوی. در تمام این لحظات عکس هم می گیری, اصلا برای همین این جا هستی, تا خاک سراپایت را بگیرد و در سرمای زمستان خیس عرق شوی
 افغانستان سرزمین خاک و آتش است. سال هاست که همین خاک است و سال هاست که سربازان خارجی در این خاک می غلطند بعد هم ترکش می کنند تا داستان از نو آغاز شود
نگاه سربازی که از پشت دیوار کوتاه مزرعه ی پیرمرد روستایی, مراقب مزارع روبه روست. خاک بر صورتش نشسته. باید منتظر بمانی شاید تیراندازی شود. به راهت ادامه می دهی تا سنگر بعدی, دیوار بعدی یا نهر بعدی. به کمپ رسیده ای اما دسته دوباره باید برای گشت بعدی بیرون برود. سرباز سیگاری روشن می کند و خسته و خاک آلود دراز می کشد تا دوباره همین داستان تکرار شود
زره پوش از کمپ بیرون می رود. دختربچه ی افغانی به سمت جاده می دود تا زره پوش را که به رنگ خاک است ببیند, با سربازی در بالای آن با هیبتی عجیب – اما جذاب برای دختربچه – و صورتی که آن را با دستمال پوشانده از دست این خاک,   با دو دستش محکم تیربار را گرفته. از شیشه ی دو جداره ی ضد گلوله ی کثیف و خاک گرفته ی زره پوش می بینی و او تنها می دود تا برای سربازی که آن بالا صورتش را پوشانده و عینک بزرگی بر چشم دارد و کلاه خودی هم بر سر, دست تکان دهد و دوباره به خانه اش که پر است از خاک بازگردد
پسربچه ی افغان با لبخندی بر لب پیراهنش را بالا می زند تا جای بخیه های روی شکمش را نشان دهد. او زنده است, نمی دانم چه قدر این را می فهمد. دو ماه قبل این را فهمید, زمانی که شکمش با انفجار مین دست ساز باز شد و سرخی همه جا را گرفت. اما الان لبخند می زند
این جا همه چیز خاکستری است و بعد آبی که تنها رنگی است که وقتی سرت را بالا می گیری می بینی اش. عکس ها هم به رنگ خاک است و آسمان


**********************************



صورت های رنگی تماشاگران, پرچم های یک دست, لباس های خوشگل, زنان زیبا. استادیوم فوتبال پر است از ولوله ی شادی. بوی چمن خیس, موزیک. همه آماده می شوند تا بازی را ببینند. دختر جوان با رژ لب قرمز و صورت زیبایش از عکاسان دلربایی می کند تا عکسش را بگیرند, سرش را چرخی می دهد تا موهایش پخش شوند, بوسه هم می فرستد. همه چیز رنگ است
وارد که می شوی بوی سبز چمن از خود بی خودت می کند, ریه هایت نفس می کشند. همه چیز زیباست. صندلی های رنگی آماده پذیرایی از تماشاگران خوشحال هستند. با صدای سوت هیجان شروع می شود. صدای ضربه به توپ, ولوله ی مردم
نیمه ای تمام شده. روی چمن ها دراز می کشی و چشمانت را می بندی. سبزی چمن را با چشمان بسته بو می کنی وقتی چشمانت را دوباره باز می کنی همه جا آبی است. حالا دیگر بوی رنگ ها هم در هم آمیخته. خاکستری خاک یادت هست؟
هیاهو ادامه دارد و رنگ نیز
بازیکن گل می زند و استادیوم منفجر می شود. او به سمت تو می دود و بر روی زانوهایش روی چمن تازه سر می خورد. دست هایش را گره کرده, با فریادی از ته دل همه را به وجد می آورد. دوستانش همه بر رویش شیرجه می زنند و جشن واره ی شادی را کامل می کنند
 دختربچه همین طور اشک می ریزد. تیمش باخته و حذف شده است. همین سه ساعت قبل تر صورتش را به رنگ پرچم کشورش رنگ کرد, به چیزی جز پیروزی تیمش فکر نمی کرد. اما حالا قطرات اشک در سبز و سرخ صورتش رقصان سر می خورند بر لبان کوچکش. و تو شوری شکست را حس می کنی, عکس می گیری و می چشی
در سویی دیگر مردان شاد و خندان دست بر شانه هم انداخته سرود پیروزی می خوانند. هنوز ایستاده اند تا تو را برای عکسی دیگر اغوا کنند و زنی که  تن نیمه برهنه اش را با پرچم تیمش پوشانده و می خندد. از پیروزی می خندد


این جاهمه چیز سبز است و بعد آبی و بعد همه ی رنگ ها


*****************************************



تو همه ی این رنگ های زیبا را می بینی اما خاکستری ها را هم می بینی. عکاسی چه زیباست





More | نوشته ها | Comments‍ (1) | Written by : site manager | Date : 31 Mar 2012

برای ناصر حجازی و عکس هایش


برای ناصر حجازی و عکس هایش


پرواز اسطوره بلند پرواز



اسطوره فوتبال ایران درگذشت. خبر بد همیشه کوتاه است, تنها دو سه کلمه کافی است اما اندوه آن طولانی است, اندوهی ماندگار. ناصرخان اما, همیشه ماندگار است. پرواز او با قامتی رسا در چارچوب دروازه همیشه در یادها می ماند. نمایش درخشان او در بازی مقابل استرالیا در مقدماتی جام جهانی 1974 و پس تر در مقابل کره در مقدماتی جام جهانی 1978 که منجر به صعود تیم ایران شد از یادها نمی رود.
عکس ها در خاطره ها می مانند و به نوستالژی تبدیل می شوند. از عقاب آسیا عکس های زیادی هست اما چند عکس او همیشه در ذهن من هست. گمان می کنم سال 55 یا 56 بود که یکی از مجله های کیهان ورزشی و یا دنیای ورزش چند عکس به یاد ماندنی را در صفحه وسط منتشر کرد. عکس ها یک مجموعه است که در آن آتیلای کوچولو از نقطه پنالتی به پدرش پنالتی می زند و حجازی همه توپ ها را می گیرد. در عکس های بعدی آتیلا گریان پیش مادرش که در پشت خط دروازه به تماشا نشسته است می رود و از پدرش گلایه می کند که نمی گذارد پنالتی ها گل شود و همه را می گیرد. این مجموعه عکس برای من که کودکی بودم که ناصر حجازی اسطوره ی من بود بسیار تماشایی بود. نام عکاس را نمی دانم اما عکس های زیبایش برای همیشه در ذهن من حک شدند.
عکس بعدی, پرتره ای غمگین از ناصرخان بود که بر روی جلد یکی از همین تنها دو مجله ورزشی آن موقع - پس از انقلاب – همراه خبر عدم امکان پیوستن حجازی به تیم رویایی منچستر یونایتد بود منتشر شد. تیم منچستر یونایتد خواهان حجازی بود که به دلایل عجیب و مشکلات داخلی, او نتوانست به این تیم افسانه ای بپیوندد. پرتره ای که نگاه نافذ ناصرخان به دوربین حرف های زیادی برای گفتن داشت. او نه تنها زبان بلکه چشمان رکی هم داشت.
مطبوعات در صفحه اول خود در مرگ یک قهرمان از عکس های خوب و مثبت آرشیوی او استفاده می کنند و کم تر عکس های چنین قهرمان هایی در حالت بیماری و ضعف منتشر می شود. مردم دوست ندارند پس از مرگ قهرمان و الگوی ورزشی یا فرهنگی خود عکس ضعیف یا بدی از او را در صفحه اول روزنامه ها ببینند و روزنامه ها نیز به احساسات مردم و خواننده های خود اهمیت می دهند.
اما من دوست ندارم عکس های او را در بستر بیماری ببینم, دوست ندارم عکس های دیگرانی را که در کنار تخت او ژست گرفته اند و به دوربین زل زده اند را نگاه کنم. عکس یادگاری در بستر مرگ؟ آیا نیازی به حضور عکاس و عکس یادگاری گرفتن با اسطوره بلند پرواز آسیا در چنین شرایطی هست؟ و حتی اگر چنین عکسی گرفته می شود نیازی به انتشار آن در رسانه ها و اینترنت هست؟ اخلاق عکاسی خبری کجا رفته است؟ اخلاق حرفه ای ورزشکاران کجاست؟ خودخواهی حرفه ای تا چه حد؟  
بازی های تیم استقلال را در امجدیه به عشق دیدن ناصر حجازی می رفتم, تنها یا با برادرم و هیچ گاه فکر نمی کردم روزی او را از نزدیک می بینم و حتی از او عکس هم می گیرم. اولین بار که از او عکس گرفتم او برای مصاحبه ای در سال 76 به روزنامه اخبار آمده بود و من تا توانستم عکس گرفتم, در پوست خود نمی گنجیدم. آن روز نیز همیشه در یادم می ماند, یکی از روزهای شاد زندگیم.
ناصرخان در دوم خرداد 1390 پرواز کرد. آخرین پرواز
مطلب چاپ شده در روزنامه روزگار


عکس بالا: پس از ثبت نام در انتخابات ریاست جمهوری 1384 در وزارت کشور



More | نوشته ها | Comments‍ (0) | Written by : site manager | Date : 25 May 2011

از تو انتظار نداشتم



درباره ی نقد عکس
از تو انتظار نداشتم


چندی پیش ایمیلی از یک همکار به دستم رسید که: " از تو انتظار نداشتم "
این جمله بخشی از نامه ی او بود در واکنش کلیشه ای به نقدی که از یک رفتار غیرحرفه ای او نوشته بودم. این جمله هم برایم جالب بود و هم آزاردهنده. پیش خود فکر کردم که هنوز به رشد فکری مورد نیاز نرسیده ایم تا با گوش و فکر باز از نقد خود و عکس های خودمان استقبال کنیم. هنوز به این اندازه از ظرفیت نرسیده ایم که تحمل نقد داشته باشیم و اولین واکنش ما اعتراض به نقد کارمان است.
متاسفانه مدت هاست که نقد عکاسی خوب در مطبوعات کم داریم و منتقدان و عکاسان هم کم تر کارهای دیگر عکاسان را نقد و بررسی می کنند. مجلات انگشت شمار تخصصی عکس هم معمولا به این مقوله نمی پردازند و به ترجمه متون، گفت و گو و یا بررسی آثار عکاسان خارجی بسنده می کنند. خیلی وقت ها مصلحت اندیشی باعث می شود که عکاسان کم تر آثار هم را نقد کنند تا مبادا موجب تیره گی روابط کاری آن ها شود و تنها با تعریف و تمجید، ناخواسته – شاید هم خواسته - ترمز پیشرفت کار عکاس را می گیرند. این تمجید های دوستانه اما غیرحرفه ای که گاهی اوقات مرا به یاد کامنت های فیس بوکی " نایس پیکس" می اندازد ، یک دیوار آینه ای جلوی عکاس  می سازد که او را در تصورات پیروزمندانه اش نگه می دارد و مانع از حرکت رو به جلوی او برای دیدن بهتر دنیای اطراف و عکاسی با اندیشه ، از این دنیا می شود. کمبود نقد خوب توسط منتقد خوب، اصلا خوب نیست. من و توی عکاس کارهای خود را چه در نمایشگاه ها و چه در مطبوعات نشان می دهیم تا نشان داده شوند و هنرمندان و مردم آن ها را ببینند. وقتی  یک عکاس شجاعت نشان دادن کارهایش را دارد، پس باید ظرفیت شنیدن نظرات دیگران را نیز داشته باشد و این ظرفیت، زمانی به رشد می رسد که منتقدان و روزنامه نگاران و کسانی که عکس را می بینند آن ها را بدون هیچ زد و بندی نقد کنند.
از سوی دیگر بعضی ها از نقد به عنوان اهرمی استفاده می کنند برای تخریب، منفی گویی و کوبیدن صاحب اثر و کم تر به متن عکس می پردازند و یا از نقد متن عکس برای ضربه زدن به مولف یا عکاس استفاده می کنند. این گونه رفتارها همیشه هست و بودنش نیز اهمیت چندانی ندارد اگر ما در مجلات تخصصی عکس، مجلات هنری و روزنامه ها به دور از گروه بازی و رابطه شاگرد و استادی،  نقدهای خوب  و زیاد در مورد آثار عکاسان داشته باشیم.
نقد در عکاسی ما باید به اندازه ای از پخته گی برسد که موجب رشد بهتر حرفه ای عکاسان شود تا جمله " از تو انتظار نداشتم" از ادبیات گفتاری هنرمندان در واکنش به نقد آثارشان، بیرون بیاید.


مطلب منتشر شده در روزنامه روزگار


More | نوشته ها | Comments‍ (3) | Written by : site manager | Date : 13 May 2011

___ ___ ___