سیزده ژانویه ۲۰۰۳


چن وقت پیش که پیر تایفه رییس منطقه ای خاورمیانه به تهران اومده بود ازم پرسید که آمادگی رفتن به عراق رو دارم یا نه؟ خب من هم جوابم مثبت بود. چند ماه پیش با استفان یه سفر رفته بودیم و من سه هفته ای تو کردستان عراق کار کردم. داۀم تو شهرای مختلف در حال سفر بودم, از سلیمانیه و اربیل گرفته تا زاخو و دهوک. اما این بار بوی شروع جنگ قوی تر شده بود. به ما گفته بودن ژانویه شروع می شه اما نشد.
خبرگزاری فرانسه برای اولین بار دوره خاص آموزش شرایط جنگی گذاشته بود, اونم تو شهر خوشگلی مثل بیروت. تقریبا بیشتر عکاسای منطقه که عازم عراق بودن میومدن بیروت و فرصت خوبی بود که همدیگه رو ببینیم.
اما این دوره هم زمان شد با شروع احتمالی کنفرانس مخالفای صدام تو کردستان عراق ودفتر تهران باید این کنفرانس رو پوشش می داد. به هر حال دفتر نیکوزیا تصمیم گرفت منو بفرسته بیروت واسه دوره و قرار شد عطا بره کردستان عراق واسه پوشش کنفرانس.
پروازهای مستقیم تهران – بیروت فقط روزای چارشنبه بود و این با برنامه سفر سه روزه من جور در نمی اومد. خوشبختانه مجبور شدیم از هواپیمایی امارات  پرواز غیر مستقیم  از دبی بگیریم.
تو فرودگاه بیروت تاکسی دفتر منتظر من و دو نفر دیگه بود که تو یه پرواز بودیم. محمد حسنین تونسی و یه خبرنگار فلسطینی. تو فرودگاه بیروت با هم آشنا شدیم و همگی به سمت هتل الکساندر راه افتادیم. محمد تونسی آدم باحالیه, سیاه پوست  قد بلند با صورتی پر از اکنه.
هتل الکساندر تو منطقه اشرفیه اس که زمانی جزو محله های باحال و شیک بیروت بود. اتاق ها خیلی کوچیک و خفه ان. محل برگزاری دوره هم تو سالن کنفرانس هتله. محمد تونسی نذاشت یه کم استراحت کنیم و به محض این که اتاقامونو گرفتیم با یه تاکسی به طرف دفتر فرانس پرس راه افتادیم. راننده تاکسیه هم واسه خودش داستانی داشت. تو صندوق ماشینش پر بود از لوازم آرایشی و بهداشتی. از همون اول هم که نشستیم تو ماشینش می خواس یه چیزی واسه صورت محمد تونسی بهش بفروشه, خلاصه محمد هم یه کرم از تاکسی مغازه سیار خرید.
تو دفتر یکی دو نفر بیشتر نبودن, ما هم زیاد نموندیم. بچه ها با نیلا خبرنگار لبنانیمون قرار داشتن تا شام بریم بیرون.
نیلا با ماشینش اومد دنبالمون, دختر باحال و جذابیه. سنش به بالای سی می زنه اما صورت محکمی داره و خیلی با انرژی حرف می زنه. رفتیم داون تاون که پر بود از رستورانای مختلف. محله ی زیبای قدیمی ای که تو جنگای داخلی لبنان داغون شده بود و تو چن سال اخیر بازسازیش کردن و حالا یه پاتوق حسابی شده

Written by : site manager || Date : 13 Jan 2009 || [ خاطرات ]


Comments‍

nima deimary

خیلی خوبه که خاطراتتو می نویسی و بهتر میشه اگه تجربه هاتو توی شرایط خاص (جنگ،المپیک و ...) رو هم بهش اضافه کنی که واسه ما تازه کارا مفیدتر باشه.

Please write your comments

    Comments
Name
Email
Website
Security Code
 


___ ___ ___