کفری; دوم آوریل ۲۰۰۳


پس از شصت و پنج روز اقامت در کردستان عراق حوصله مان سررفته است. جنگ شروع شده ولی جبهه شمال هنوز باز نشده و به جز عقب نشینی نیروهای عراقی از مواضعشان در چمچمال (شهری در ۲۵ کیلومتری کرکوک) که کمی هیجان جنگ را در ما ایجاد کرد, خبر دیگری نبود. تا پانزده کیلومتری کرکوک رفته ایم. اولین عکس های انهدام تصاویر صدام از همین جا بود. شهر نظامی قره انجیر. ولی بعد دوباره همه چیز ساکت شد. حوصله مان سررفته. انتظار و انتظار. اول آوریل پس از شام, الن بو عکاس آژانس گاما که با او در لیبی آشنا شده بودم و این جادر اتاق ما می ماند می گوید فردا یا به کفری می رود و یا به خرمال, شهری در نزدیکی حلبچه - که شهر انصار الاسلام بود و نیروهای امریکایی آن را آزاد کردند - الن شنیده است که عراقی ها کفری را زده اند و چند غیر نظامی کشته شده است. می گویم نمی دانم که می آیم یا نه ولی بیدارم کن. صبح بیدار می شویم, صبح زود است. به اتفاق الن و پل که یک فیلمبردار آزاد فرانسوی است آماده رفتن می شویم. استفان - همکار خبرنگارم - نمی آید. الن کفری را انتخاب کرده است. با هم می رویم. سر صبحانه کاوه را می بینم. خندان و جمله همیشگیش: "به, سلام آقا بهروز" مثل همیشه کمی با هم گپ می زنیم. "امروز برنامه تون چیه؟ " سوال همیشگی عکاسان و خبرنگاران از همدیگر. می گویم, " به کفری می ریم, مثل این که عراقی ها دیروز کفری رو زدن." مکالمه ما کوتاه بود و بعد خداحافظی. من نمی دانستم این آخرین دیدار ماست. کفری شهر دوری بود. ۱۴۰ کیلومتر با کرکوک و تقریبا ۱۰۰ کیلومتر با خانقین فاصله داشت و یکی از شهرهای خط اول جنگ با عراقی ها محسوب می شد. به مقر اتحاد میهنی کردستان در میدان اصلی شهر رفتیم تا اطلاعات بگبریم. پل داشت مصاحبه می کرد, با الن در میدان نشستیم. مجسمه یک پیشمرگه شهید در گوشه ای از میدان ایستاده بود, کمی عکس گرفتیم. شهر ساکت بود اما هر از گاهی صدای خمپاره های عراقی می آمد. یک پیشمرگه کرد همراهمان آمد تا ما را به مواضع عراقی ها که روز قبل عقب نشینی کرده بودند ببرد. نامش محمد بود. گفت نمی توانیم در آن جا زیاد توقف کنیم عراقی ها هنوز به قلعه خالی خود دید کامل دارند و ممکن است به محض دیدن ما آن جا را خمپاره باران کنند. قرار شد تنها ده دقیقه توقف کنیم. از ماشین پیاده شدیم. محمد جلوتر می رفت و ما به دنبالش پاجای پای او می گذاشتیم. تمام اطراف قلعه مین گذاری شده بود. در مسیر کوتاهمان کلاه خودی را که روی زمین افتاده بود با پا جابجا کردم, داد الن درآمد: "دیگه هیچ وقت این کارو نکن ممکنه زیر اون یه تله انفجاری باشه." الن آدم با تجربه ای است. او دوازده سال پیش هم این جا بود, پس از قیام مرم عراق. زمانی که پیشمرگه های کرد کرکوک را گرفتند, او آن جا بود ولی شهر بلافاصله به دست عراقی ها افتاد والن پس از ساعت ها اختفا در یک گودال به اسارت درآمد. دوست عکاسش را جلو چشمانش به رگبار بستند - مجسمه یادبود این عکاس در یکی از میدان های شهر اربیل است - الن دو هفته در زندان های بغداد زندانی بود تا در نهایت با خوش شانسی آزاد شد. داخل قلعه چیز خاصی نبود. یک ضدهوایی, گلوله های کلاشنیکوف, چند ماسک شیمیایی و عکس های بریتنی اسپیرز بر روی جعبه خالی مهمات. بلافاصله برگشتیم. از خانه هایی که بر اثر گلوله های توپ عراقی ها خراب شده بودند عکس گرفتیم. بقیه عکاس ها هم کم کم از راه رسیدند. علی خلیق به همراه یک عکاس امریکایی اصرار داشتند تا به همان قلعه بروند اما پیشمرگه ها راه را پس از بازگشت ما بسته بودند. توصیه کردیم که به آن جا نروند چرا که عراقی ها هر لحظه ممکن بود به علت حضور ما آن جا را بزنند. پیشمرگه ها مانع از عبور آن ها شده بودند ولی آن ها به هر شکلی که بود سعی داشتند به قلعه بروند. پس از چند دقیقه گلوله باران منطقه از جمله محلی که ما تا نیم ساعت پیش بودیم آغاز شد. مردم گروه گروه شهر را ترک می کردند. تا نزدیک ساعت چهار در شهر پرسه زدیم و بعد تصمیم به بازگشت گرفتیم. کاوه و جیم همان موقع وارد شهر شده بودند. ما آن ها را ندیدیم. در تاریکی به هتل سلیمانی پالاس سلیمانیه رسیدیم. با وجود خستگی زیاد باید عکس ها را ادیت می کردیم و می فرستادیم. من و الن هر کدام در حال کار بر روی عکس هایمان بودیم. استفان رفت تا سری به کافه اینترنت بزند ولی بلافاصله برگشت. سراسیمه بود و عصبی. "میگن کاوه کشته شده." خشکم زد. استفان سریع از اتاق خارج شد تا ببیند چه شده. الن با ناباوری گفت : "نه امیدوارم که این طور نباشه." من شوکه شده بودم, فقط به صفحه لپ تاپ نگاه می کردم. به عکس هایم خیره شده بودم. نمی دانستم چه باید بکنم. در دل به خود می گفتم "نه, حتما شایعه است. " سعی می کردم به خود بقبولانم که چنین اتفاقی نیفتاده و استفان برمی گردد و می گوید نه فقط یک اشتباه بود. جرأت پایین رفتن نداشتم تا بفهمم که چه اتفاقی افتاده. استفان برگشت: "کاوه مرده, کاوه در کفری مرده." به بیمارستان رفتیم چند تایی از بچه ها بودند بقیه هم کم کم رسیدند. صدای گریه می آمد. همه اشک می ریختند. بابک خبرنگار نیوزویک را دیدم. فقط به هم نگاه کردیم و سر تکان دادیم. هر دو بغض کرده بودیم. هیچ کس باورش نمی شد همه شوکه بودند. استفان خبر کشته شدن کاوه را بر اثر مین, تلفنی گفت. مسئولان بیمارستان گفتند که کاوه و بقیه تیم در بیمارستان دیگری هستند. سوار ماشین شدیم و به آن جا رفتیم. هیاهویی بود. حیاط بیمارستان پر بود از خبرنگار. داخل بیمارستان شدیم ولی چیزی نبود. بیرون آمدیم تا منتظر بمانیم. عباس کوثری دائم می گفت "من باورم نمیشه چند ساعت پیش دیدمش." از بغض گلویم درد می کرد. فقط سیگار می کشیدم تا کمی آرام شوم. تهیه کننده تیم بی بی سی هم روی مین رفته بود و زخمی شده بود. در باز شد و او را روی برانکارد بیرون آوردند. روی پایش ملحفه کشیده بودند. به هوش بود و هذیان می گفت: "اگر می خواین عکس بگیرید یا فیلم برداری کنین اشکالی نداره. من حالم خوبه. کاوه کجاست؟" گیج بود همه ما بالای سرش بودیم و او بهت زده به ما نگاه می کرد و سراغ کاوه را می گرفت. او را به داخل برگرداندند ولی نفهمیدیم برای چه او را به ما نشان دادند. شاید خواستند مطمئن شویم که او زنده است. اما یک پایش از مچ قطع شده بود. فرزانه زنگ زد, با صدایی نگران. "بهروز چی شده? تو خوبی? کاوه چی شده؟ کاوه کجاست؟" بغضم ترکید: "کاوه مرده, کاوه مرده" صدای گریه هر دو به هم پیچید. هنوز کاوه را نیاورده بودند. جیم در مسیر برگشت با جنازه بود. به هتل برگشتیم و فقط رضا گنجی تصویربردار ای پی تی ان ماند. بچه ها برای شام به رستوران رفتند. من به اتاقم رفتم. الن هنوز در اتاق بود. به آلفرد یعقوب زاده - دوست صمیمیش - زنگ زده بود و خبر داده بود. نشستم و شروع به کار کردن روی عکس هایم کردم. هیچ چیز دیگری نمی توانست مرا آرام کند. استفان دائم از رستوران زنگ می زد و حالم را می پرسید. می خواست که چیزی بخورم بعد بروم سراغ عکس ها ولی نمی توانستم, عکس ها آرامم می کردند. تمام اتفاقات گذشته, تمام یازده سال آشناییم با کاوه مثل یک فیلم در ذهنم مرور می شد. عکسی از کاوه که در پارلمان شهر اربیل گرفته بودم را پیدا کردم. زیرنویس را نوشتم و عکس را فرستادم:
 عکس آرشیوی که در تاریخ ۲۵ فوریه ۲۰۰۳ گرفته شده است کاوه گلستان تصویربردار ایرانی شبکه بی بی سی را در یکی از جلسات پارلمانی کردستان عراق در شهر اربیل نشان می دهد. گلستان در دوم آوریل ۲۰۰۳ در حین مأموریت تصویربرداری در خط مقدم جنگ در شهر مرزی کفری واقع در ۱۳۰ کیلومتری کرکوک که توسط اتحاد میهنی کردستان کنترل می شود توسط مین کشته شد. عکس: بهروز مهری

Written by : site manager || Date : 02 Apr 2009 || [ خاطرات ]


Please write your comments

    Comments
Name
Email
Website
Security Code
 


___ ___ ___