روز هفدهم - 31 اکتبر - پرواز بیستم



روز هفدهم - 31 اکتبر - پرواز 20
هلی کوپتر که نشست فضای عجیبی بود. از میان گرد و خاک تفنگداران امریکایی دیده شدند. جلو آن ها یک تفنگدار با یک دستگاه مین یاب حرکت می کرد و به سرعت زمین را اسکن می کرد. شوکه شدم. از هلی کوپتر پیاده شده بودم اما همان جا ماندم و جلو نرفتم. به نظر می رسید که حتی فرصت اسکن محل فرود هلی کوپتر را هم نداشتند. سرباز زخمی مچاله شده بود. چهار تفنگدار پتویی را به دو مسلسل بسته بودند و با آن ها زخمی را حمل می کردند در حالی که یکی از سربازان دست زخمی را گرفته بود برای تسلی. چنین صحنه ای کم تر دیده می شود, حمل مجروح با اسلحه. معمولا سربازانی که گشت زمینی می زنند یک برانکارد تاشو و قابل حمل دارند. فقط عکس می گرفتم. نزدیک هلی کوپتر شدند و زخمی را داخل گذاشتند. پاهایش مثله شده بود. از کمر به پایین غرق خون بود. وحشتناک بود. کنار در ایستاده بودم و جم نمی خوردم تا همرزمان مرد زخمی دور شوند اما ناگهان یکی از آن ها به سمت من برگشت, دست چپش را روی سینه ام گذاشت و با دست راست با مشت به صورتم کوبید. فقط به خودم آمدم تا از هلی کوپتر جا نمانم. فرصت هیچ عکس العملی نبود. داخل هلی کوپتر نمی دانستم چه کنم, گیج بودم. از دماغم خون می آمد و از طرفی گوشت مثله شده و خون آلود سرباز جلویم بود.
مرد زخمی آرام بود. هر دو پایش رفته بود. صورتش جلوی من بود. تقریبا سی ساله با سبیلی بور. تمام صورتش خاکی بود. هنوز از او خون می رفت. مگان و رایان به سختی مشغول رسیدن به زخمی بودند.
داخل دهانم هم زخم شده بود اما خوشبختانه دندان هایم سرجایش بود و دماغم نشکسته بود. نمی دانم چرا این اتفاق افتاد, موقع حمل زخمی من جلو راهشان را نگرفته بودم و کنار هلی کوپتر بودم. هیچ دلیلی پیدا نکردم. اما خودم را جای سرباز گذاشتم که هم رزمش در حال مرگ بود و ناگهان یک عکاس می رسد و عکس می گیرد. به او حق نمی دهم اما او را مقصر هم نمی دانم. او مقصر نبود, من هم مقصر نبودم


امروز روز گندی بود. سه ماموریت پشت سر هم و همه سربازان امریکایی که با مین های دست ساز زخمی شدند. خوشبختانه دو سرباز دیگر دچار شکستگی شدید پا شدند و حداقل پایشان را نگه داشتند. امروز روز گندی بود


Written by : site manager || Date : 31 Oct 2011 || [ خاطرات ]


Comments‍

نیما دیماری

کسی که (به قول کاوه) با عکساش به گوش مردم سیلی می زنه ، از مشت خوردن نباید جا بخوره...

مهری

او مقصر نبود, من هم مقصر نبودم...

Saman Aghvami

عجب تجربه‌ای. مواظب خودت باش داداش. منتظر پُستای بعدی ام.

چنگیز

یاد حضرت "دان مک کالین" افتادم با اون جمله معروفش:"من او را نکشتم".

enayat asadi

salam va doroddddd faravan bar u.kheli hese khobi be man dad khondan va didan en aks u jenab mehri.sepasgozaram

Please write your comments

    Comments
Name
Email
Website
Security Code
 


___ ___ ___