هلی کوپتر امداد - روز پانزدهم - 29 اکتبر


روز پانزدهم - 29 اکتبر
هلی کوپتر امداد جای عجیبی است. هم جهنم است و هم بهشت. هم آدم های خوب را می بینی و هم آدم بدها را اما این که چه کسی بد است و چه کسی خوب را نمی دانی, نمی فهمی. در این بهشت جهنمی مرد افغان را می بینی که در زمین مواد منفجره می کارد و 5 گلوله می خورد و هنوز زنده است و سرباز گرجی ناتو را می بینی که از انفجار همان مواد منفجره کاشته شده دو پایش را از دست می دهد و هنوز زنده است. هر دو در همین هلی کوپتر روی همین برانکار می خوابند و به یک بیمارستان منتقل می شوند. کف آن از خون هر دو قرمز می شود, خون هر دو یک رنگ است. داستان غریبی است. هلی کوپتر داستان های زیادی برای گفتن دارد, کاش زبان داشت و سخن می گفت. به او پرنده هم می گویند, کاش پرنده سخن گو بود. من قرار بود که چشم و زبان این پرنده باشم اما گاهی اوقات چشمم را می بندند و دهانم را, همان آدم های خوب یا بد. داستان های من در دل پرنده هم نیمه است, نیمه دیگرش در دلم می ماند. می شوم مثل پرنده, پرنده ای که صدای غرش او گوش را کر می کند اما چیزی از آن نمی فهمی و منی که مثل خواب بختک نمی توانم فریاد بزنم, در گلویم می ماند اما خفه نمی شود
اما نه پرنده و نه من قضاوت نمی کنیم. اصلا چه کسی می تواند داوری کند پسربچه 13 ساله ای را که برای امرار معاش مواد منفجره را در زمین می کارد تا پولی بگیرد و یا سرباز 18 ساله ای را که از گوشه دیگر دنیا ازنبودن کار به ارتش می پیوندد تا در این سرزمین عجیب فرسنگ ها دور از دیارش به همان پسربچه شلیک کند و حقوق بگیرد.
افغانستان سرزمین فغان است اما فغان چه کسی. نمی دانم. این جا همه فریاد زده اند. افغان ها بیش از همه. شرق و غرب هم, سال های سال. پس من و پرنده هم تلاشمان را می کنیم. فریاد می زنیم, فریادی متفاوت. اما هیچ فریادی را نمیتوانی قضاوت کنی

Written by : site manager || Date : 08 Nov 2011 || [ خاطرات ]


Comments‍

پوریا شوقی

\"هلی کوپتر امداد جای عجیبی است. هم جهنم است و هم بهشت. هم آدم های خوب را می بینی و هم آدم بدها را اما این که چه کسی بد است و چه کسی خوب را نمی دانی, نمی فهمی. در این بهشت جهنمی مرد افغان را می بینی که در زمین مواد منفجره می کارد و 5 گلوله می خورد و هنوز زنده است و سرباز گرجی ناتو را می بینی که از انفجار همان مواد منفجره کاشته شده دو پایش را از دست می دهد و هنوز زنده است. هر دو در همین هلی کوپتر روی همین برانکار می خوابند و به یک بیمارستان منتقل می شوند.\"
بسیار تاثیر گذار و منقلب کننده است این قسمت.

خلیل غلامی

داستان جالبیه. دو موجود متضاد که نقش شان کشتن هم دیگر است، به اسم این که صلح برقرار شود. مشکل قضاوت به نظرم در مفهوم جنگ است: جنگ و صلح همیشه در کنار هم اند. با این حال که گفتی قضاوت مشکل است ولی نثر تو قضاوت خوبی داشت. و باید قضاوت کرد. قضیه چندان هم پیچیده نیست: از یک سو تجارت سلاح سودآور است و از سوی دیگر سازمان های حقوق بشر بیانیه می دهند. چیزی که وجودش متناقض نما شده است زندگی ست. ما هم به اسم انقلاب قربانی می دهیم. یاشاسین بهروز

Please write your comments

    Comments
Name
Email
Website
Security Code
 


___ ___ ___